واکنش آیدین آغداشلو به اتهام کپیکاری

آیدین آغداشلو چند وقتی است که در معرض اتهام کپیکاری است. او در طی این مدت سکوت کردهبود، اما روز گذشته در صفحهی اینستاگراماش به اتهامها واکنش نشان داد و گفت که اتهامزنندگان هیچ از سبک Art About Art نمیدانند.
واکنش آیدین آغداشلو
آیدین آغداشلو که بهتازگی تابلوی خاطرات امیدش ۱۲ میلیارد تومان قیمت خورد و به گرانترین نقاشی ایرانی تبدلی شد، در صفحهی اینستاگراماش به اتهاماتی که در راستای کپیکاری به او میزنند واکنش نشان داد. یکی از واکنشهای او، ویدئویی از گفتوگویاش با سایت آرتهباکس است که چند سال پیش انجام دادهاست.
او در این راستا گفتهاست:
گویا هنوز هم بعضیها دربارهی شیوه Art About Art کمتر شنیده اند، بسته به سلیقه و علاقهتان اثری را انتخاب می کنید، در بخشهایی از آن مداخله و تصرف میکنید و آن را مال خود میکنید، اما برخی در رسانهشان مینویسند نقاشی آغداشلو شبیه بوتیچلی است، خوب معلوم است شبیه است، اصلا کار من با این نقاشی خاص است، دارم با بوتیچلی گفتوگو میکنم.
او همچنین چند روز پیش نوشت:
نقاشی دوران نوجوانی من است با سفارش سازمان کتابهای درسی، در ۱۸ سالگی کشیدم. سال ۱۳۳۸. با گواش و در اندازه ۳۰ در ۴۰ سانتیمتر. طراحی مفصلش را با استفاده از اسناد و نمونههای دوران ساسانی شکل دادم و سعی کردم تمام جزیٔیات کار مستند و متکی به نمونههای تاریخی باشد. و چه کیفی داد این جستجو و بازسازی! این سه نقاشی از شش نقاشی سفارش داده شده بودند و اجرتش به قدری کافی و مناسب بود که توانستم با پولش به لندن سفر کنم و موزهها را ببینم.
آغداشلو همچنین در واکنش به اعتراض و انتقاد افرادی ذیل خبر رکوردشکنی اثری از بوتیچلی متنی را نوشته است:
چندی پیش خبری را خواندم دربارهی یک تابلوی ساندرو بوتیچلی که در حراج سادبیز نیویورک به قیمت ۹۲ میلیون دلار به فروش رفته. بوتیچلی نقاش دورهی رنسانس ایتالیا و یکی از بزرگترین نقاشان تمامی تاریخ هنر است. آثارش در مهم ترین موزههای دنیا قرار دارند که شاید مهمترین آنها را بشود در “اوفیتزی” فلورانس سراغ کرد. اما جدای از این خبر، یادداشتهایی که برخی از خوانندههای ایرانی پای آن گذاشته بودند برایم شگفتانگیز بود و از جهل رایجی حکایت میکرد که کسی هم جلودارش نیست!
یک بار نوشتم رسانههای مجازی مساویکنندههای تعیینکنندهی زمانهی ما هستند. هر صاحب موبایلی با هر کسی در هر جای جهان مساوی است. این نکتهی مهمی است، اما مهمتر این که در پشت دستان پرتاپ کنندهی چنین نوشتههایی، چه معنایی خوابیده؟ و مگر جز این است که از زیر فشار تحقیر، نسلی تحقیرکننده پدید میآید که وقتهایی پشت نامها و صفحات جعلی پنهان میشود تا دقدلی خالی کند و در تخریب بناهایی که با رنجِ دستان اهل تکلیف، آجر به آجر بالا آمده مسابقه دهد!
اما حیف نیست درنیابند که اعتبار فرهنگ و هنر تا به چه مقدار و میزان و ارتفاعی است؟ و آیا هنوز هم به قول نیکولو ماکیاولی − همشهری و هم عصر بوتیچلی − هدف وسیله را توجیه می کند؟
و آیا درست نیست اگر این همه جوان خدنگِ بیخبر از حال روزگار، به جای زشت نویسی، یاد بگیرند مطالعه کنند و دریابند که فرضاً یک کتاب خطی پانصد سالهی ایرانی، یا نقاشی “تکچهرهی مرد جوان با قابی مدور” بوتیچلی، اوج میراث درخشان حافظهی انسان فرهیخته و متمدن است، و بدانند که انسان بیحافظهی تاریخی و فرهنگی، محکوم به فناست.
از جوانی عاشق این نقاشی بوتیچلی بودم. بعد از انقلاب که عزل شدم و فراغت بیشتری پیدا کردم بازسازیاش کردم و به جای قاب مدور دستی را نقاشی کردم مجروح و خون آلود و باندپیچی شده که انگار تیغهی شمشیری را محکم چسبیده بود تا کشته نشود. این نقاشی را در مجموعهی “خاطرات انهدام” و در سبک معمولام − اثر هنری اقتباسی derivative artwork؛ شیوهای رایج در جهان که از ۱۳۵۲شروع کرده بودم کارکردم. نقاشی را تا چند سالی داشتم و بعد فروختم، تا چهار سال پیش که در حراج بونامز لندن دوباره به فروش رفت. اما مجموعه خاطرات انهدام من بازسازی آثار نفیسی بود از نگارگریها، قطعات خطی، ظرفهای مینایی، تابلوهای رنسانسی، که مچاله و مضمحلشان میکردم؛ به نشانهی گذر زمان و ستمی که ارزش و زیبایی را منهدم میکند.
دیروز که تصویر نقاشی بوتیچلی را دیدم که خبر از فروش خیرهکنندهی ۹۲ میلیون دلاریاش میداد، کیف کردم. اما وقتی فحشها و توهینهایی را که برخی از هموطنانم در کامنتهای زیرش نوشته بودند خواندم، جا خوردم! گویا “خاطرات انهدام” عملاً صورت گرفته بود و کسانی با نوشتههای زشتشان، خواسته بودند یک شاهکار هنری مسلم را بیقدر و انکار و منهدم کنند، و خود تجسم زنده و معاصر یک انهدامگر تاریخی درازمدت شده بودند!
معروف است وقتی مجسمهی داود میکل آنژ را برای نصب میبردند نگران بود که چه خواهد شد. اما درست که نگاه کرد دید سراپای مجسمه را با ورقههای اشعاری در وصف زیبایی آن پوشاندهاند. و آسوده شد. اما نقاشی بوتیچلی را کامنتنویسهای ما با فحش پوشاندند، و به “خاطرات انهدام” تحقق بخشیدند.